یادداشتهای یک editman خوانساری

پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

مادر

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۸ ب.ظ
به قول معروف چقدر زود دیر میشود
خیلی به مغزم فشار آوردم اما یادم نیومد
دلم میخواست سوپرایز بشه اما نشد . چون هیچ وقت نتونستم کاری کنم که به خاطر دل من نگه خوشحالم کردی .
در توانم نبوده و نیست .
هرچی سعی کردم اینبار طوری بهش بگم دوسش دارم که به همون اندازه منو دوست داره نشد .

گوشیو برداشتم و زنگ زدم بهش
 گوشیو دیربرداشت
گفتم : سلام
گفت : سلام تویی ، این وقت روز زنگ زدی چکار داری ؟
تا اینو گفت خدا میدونه چه حالی پیدا کردم .
گفتم : کجایید ؟ چکار میکنید ؟
گفت : پای چرخ خیاطی بودم .
دوباره تا اینو گفت داغون شدم
گفتم : معذرت میخوام .فک نمیکردم با گوشی تلفن فاصله داشته باشید .
گفت : حالا چه کار داری ؟
گفتم: یادتونه اون وقتا که بچه بودم واسه موضوع انشائ روز مادر ؟
گفت : خوب
گفتم : ی شعر بود که همیشه برام میخوندید .
گفت : یکاره زنگ زدی اینو بگی ؟ آخه گفتم تو هیچ وقت این موقع به من زنگ نمیزنی .
دوباره دلم یهو ریخت
گفتم : میشه دوباره برام بخونید ؟
گفت : مگه خودت یادت نیست ؟
با شرمندگی گفتم نه
با کمی صبر و تامل و مثل همیشه گفت :

مادر

گویند مرا چوزاد مادر
 پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند و نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
پس هستی من زهستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

گفتم : دارمت دوست
خندید و گفت : نوشتی ؟
با تعجب گفتم از کجا فهمیدید که دارم مینویسم ؟
باز خندید و گفت : مادر نیستی که بدونی .

تا دیر نشده برم به دستای مهربونش بوسه بزنم و بهش بگم

                                   مادرم روزت مبارک





  • سید شهاب دادگستر

نظرات (۹)

خدا سایه هیچ مادری رو از سر فرزندانش کم نکنه و اونایی که سایه مادر بالای سرشون نیست از خدا براشون صبوری میخوام
پاسخ:
انشاالله .

تمام واژه ها رو ردیف کردم که بهش بگم. تاتوی صورتش نگاه کردم و چشمای پرحرفش رو دیدم ناخوداگاه اشکام ریخت.زبونم بند اومد. تمام آموخته هام یادم رفت.بغضم رو فرو خوردم. نفس گرفتم و گفتم:مامان....لبهام میلرزید. احساس هیچ بودن بهم دست داد.تهی....سرشار از خلاء .خشک شدم با عطوفت همیشگی معلوم بو اونم داره بغضش رو میخوره. لبخند زد.درست مثل همیشه.

گفت:میدونم....چشمات داره حرف میزنه.ایشاا... سعادتمند بشی.

 

پاسخ:
انشا الله
خیلی زیبا بود، عیدتون هم مبارک
پاسخ:
عید شما هم مبارک
شیرینیه خوش مزه بود؟
چند روز پیش که  کارم به تخت بیمارستان رسید تازه فهمیدم گرمی دستای مادرم روی شونم چقدر دردمو کم میکنه تنها چیزی که دلگرمی منه وجودشه که وقتی نیست خونمون فروغی نداره .چقدر دیر فهمیدم
پاسخ:
بلا دوره انشا الله
شیرینی ؟؟؟؟
معرکه بود خدایی
بهتون میاد روح به این لطیفی و باحالی داشته باشید ولی نمی دونم چرا بروز نمی دید!!
پاسخ:
واسه مقام مادر این حرفا کمه .
سید عزیز
عید سالروز شکوفایی گل یاس نبوی برشما مبارک ...
پاسخ:
همچنین بر شما فرخنده باد .
الهییییییییییییییییییییییی
آیکن یه کادوی گنده تقدیم به مادرای مهربون :)

پاسخ:
بزرگترین هدیه محبت .

سلام

به جای منم بوسه بزن که بد جوری خمار دستای مهربونشم.

فقط وجود با صفای مامانه که منو مشتاق خونسار می کنه.

الهی که 120 سال سایه پر مهرش بالای سرمون باشه.

پاسخ:
الهی آمین
قشنگ بود...
پاسخ:
تشکر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
div>