امام رضا (ع)

 

       میلاد با سعادت امام رضا (ع) مبارک باد

 

 

فراماسونری (فریماسون)

بحث جذاب این هفته در کانون فیلم به

فریماسون و مباحث فیلمسازی در خصوص نمادهای

شیطان پرستی پرداخت .

نقد وبررسی نمادهایی که در فیلمهای هالیوود و کارتونهای

میکی موس و کمپانی هیولاها و همچنین بسته های گرافیکی و

ظراحی روی جلد و کمپانیهای تولید کننده .

اسپایدر من یا مرد عنکبوتی و انیمیشن موسی (ع) نیز ازین

بحث بدون نقد خارج نشدند .

جای شما خالی

امام زاده محمد بن حسن (ع)

در منطقه ای که ذهن بشر از تجسم موقعیت جغرافیایی اون عاجزه .

اینبار تو فیقی دست داد تا لنز دوربین رو به سمتی نشانه برم که تو صیفش در قاب چهار ضلعی نمیگنجه

و هیچ هنری قادر به بیان و تاثیر این مکان روحانی نیست .

اما در حد یک معرفی خیلی ساده فقط میتونم بگم که مستندی در خصوص این مکان مقدس در دست

 تهیه دارم که اگر عمری باقی بود انجام وظیفه کنم در رسای یکی از مقربین درگاه پروردگار . انشا الله .

 

 

Title-less

پشت صحنه سریال مختارنامه

عکس از :مسعود پاکدل

منبع : خبرگزاری مهر

 

البته همش از خبرگزاری مهر نیست .

 

آتش

باز هم آتش سوزی درمیان درختان گردو

دقیقا پشت مسجد آقا اسد الله

لازمه که از پرسنل آتش نشانی هم تشکر کنیم .

از حق نگذریم خیلی زود سر صحنه حاضر شدند و آتش رو مهار کردند .

 

 

سینما صحرایی

عملا به مسئولین ثابت کردیم که مردم و جوانان به سینما نیاز دارند .

نمیدونم اثر کند یا نه ولی جمع مشتاقی که برای دیدن فیلم به سینمای صحرایی میاد واقعا دل هر سنگی رو آب میکنه .

خنده و هیجان بچه ها و نوجوانان آدم رو به یاد سالن هلال احمر میندازه و فیلمهایی که اون قدیما با یک آپارت پر سرو صدا پخش میشد .

خنده و هیجان اونها و اشک و آه ما که نمیتونیم بیش ازین کاری کنیم .  

این واقعیت تلخ رو در نمایشگاه هفته دفاع مقدس دیدم .

یک گوشه از سالن مثل چادر عشایر مکانی تاریک ساختیم تا هر کی دوست داره بیاد و فیلم رو بر پرده عریض ببینه .

صدای باند ویدئو و دیتا شو رو تا آخر میبریم بالا تا باقی صدا های گوشه و کنار نمایشگاه تمرکز تما شاچیا رو از بین نبره .

 

ای کاش میشد از لا به لای اون جمعیت عکسی بگیرم از پیر زنی که تسبیح به دست ذکر میگفت و فیلم  تماشا میکرد .

شاید تو دلش برای زینال دعا میکرد ...

ای کاش میشد تو اون تاریکی عکسی بگیرم از پسر بچه ای که وقتی دو تا تانک شلیک میکردند چه هیجانی داشت و چطوری از خوشحالی دوستشو بقل میکرد .

و ای کاش بودید و میدید که جوانان خوانسار به خاطر ندونم به کاری بعضیا چقدر باید حسرت بکشند و آخرش کوچ کنند .